ایلیاایلیا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

ایلیا و ویانا

خاطره ای از ایلیا و ساندویچش

یک روز که من با ایلیا و ویانا همین طوری نشسته و در حال صحبت بودیم یکدفعه ایلیا رو به من کرد و گفت مامان تو ساندویچ منی من با تعجب نگاهش میکردم و نمی دونستم چی بگم ولی خیلی برای خودم جالب بود که ایلیا نسبت به مامانش همچین احساسی داره خلاصه شب وقتی برای باباش تعریف کردم کلی با همدیگه از دست این شیرین زبونی ایلیا خندیدیم. ...
13 دی 1393

دوقلوها موقع تماشای مدرسه موشها در سینما در آخر تابستان 93

دختر خوشحال من  ولی از دیدن مدرسه موشها لذت نبرد بخاطر گربه های ناقلا خاله مونا و عمو مجتبی بخاطر دوقلوها همه ما رو به دیدن مدرسه موشها دعوت کرده بودند که خیلی خوش گذشت. ...
13 دی 1393

محرم آبان 93

محرم امسال به نوه های خانواده باقری باراد کوچولو هم اضافه شده است . امسال شب علی اصغر که دسته عزاداری امام حسین(ع) جلوی در خانه مامانی و بابایی بچه ها آمده بود تا نذرشان که قربونی گوسفند جلوی دسته امام حسین(ع) برای ایلیا است را ادا کنند باراد را هم مثل ایلیا سقا کردیم در واقع باراد کوچولو لباس سقای باباش را که مامانی فرشته از زمان بچگی بابا علی نگه داشته بود پوشید. بعد هم در روز تاسوعائ امام حسین(ع) ما هم گوسفند ایلیا را جلوی دسته عزاداری امام حسین(ع) قربونی کردیم. انشاالله خود امام حسین نگهدار دوقلوهای من و باراد کوچولو عمه باشه ...
14 آبان 1393

ایلیا و ابراز احساساتش به مامان ملیکا

چند شب پیش ما بهمراه دوقلوها به پارکی واقع در سرحافظ - کریم خان رفتیم ایلیا و ویانا بعد از سرسره بازی رفتن که تاب بازی کنند بابا وحید هم بلند شد که هر دوی آنها را هُل بدهد من روی یک صندلی در پشت بچه ها نشسته بودم یک صندلی هم روبروی تاب بچه ها خالی بود که من آمدم و آنجا نشستم یکدفعه نگاه ایلیا به من افتاد و گفت عزیز دلم اینجایی قربونت بشم کِی اینجا نشستی و همچنان ادامه میداد که همه پارک از مُدل حرف زدن ایلیا کلی خندیدند و کیف کردند. مامان ملیکا که از خوشحالی زیاد داشت غش می کرد ولی همش سعی داشتم جلوی زبون شیرینی کردنش را بگیرم چون ایلیا در خانه یا حتی موقعی که در مهد به دنبالش میروم هم همینط...
8 تير 1393