ایلیاایلیا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

ایلیا و ویانا

خاطره ای از ایلیا و ویانا در میهمانی

1391/7/30 15:04
نویسنده : ملیکا
311 بازدید
اشتراک گذاری

ما به دیدن یکی از همکارانمان رفته بودیم که بعد از یک ساعتی که نشسته بودیم

خواستیم برویم و زحمت را کم کنیم و از ما اصرار به رفتن و از صاحب خانه اصرار به

شام ماندن که یکدفعه ایلیا گفت خاله مامانم راست میگه دیگه ما که تعارف نداریم

می خواهیم بریم خانه خودمان شما بیایید آنجا ،ما شام نمیخوریم

خیلی صحنه جالبی بود مخصوصا قیافه ایلیا

خلاصه ما بالاخره ماندیم و بعد از خوردن شام ویانا گفت مامی من میخوام این بشقاب

را روی اینا بذارم یعنی ویانا میخواست یک بشقاب را روی پیشدستیها بگذارد در واقع

در جمع کردن کمک کند همانطور که بشقاب را بلند کرده بود خودش تشخیص داد باید

پیشدستیها را روی آن بشقاب بگذارد

خیلی دیدنش جالب بود وقتی آنها را مرتب گذاشت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

ملیکا
1 آبان 91 21:00
عزیزم هز وقت این دو تا نانازی رو میبینم که مامان ملیکای مهربون براشون مینویسه یاده خودم(ملیکا)و همسرم(وحید) می افتم و آرزوهامون
امیدوارم همیشه خوش باشید


سلام
یعنی اسم شما ملیکا و اسم همسرتان وحیداست
کوچولو هم دارید؟
امیدوارم هر جا هستید خوش باشید و به آرزوهایتان برسید