خاطره ایلیا با مامانش
وقتی ایلیا با بابا وحید به سالن ورزشی شریعتی برای بازی فوتبال می رفتند من هم با آنها بودم
چون ویانا مریض بود خانه مامانی فرشته و قرار بود ما بعد از فوتبال آنها به خانه مامانی و بابایی بریم
خلاصه من پشت در سالن داخل ماشین بودم و چون که نگران ایلیا بودم که نکنه آنجا سرد باشد و
با عوض کردن لباسش سرما بخورد ایلیا از داخل سالن به من زنگ زد و گفت مامان اینجا هوا گرمِ
و من خوبم و بعد گفت : (مامان اینجا محیط مردونه است تو همونجا بمون تا من بیام تو نیایی ها)
خلاصه من از غیرت و نگرانی پسرم بخاطر مامانش خیلی خوشحال شده بودم و وقتی برگشت و
گفت ممان یک عالمه گُل زدم بغلش کردم و کلی بوسیدمش